رمان رز گمشده پارت آخر
دیدم سونیک داره نگاهم میکنه و همینطور که داشت نگاهم میکرد یک دفعه موهام بطور ناگهانی بلند تر شد و چشمام قرمز شد طوری که مثل پرنسس ها شده بودم، سونیک رو بلند کردم و گفتم سونیک! تو زنده هستی یک هویی یک شنل کهنه قهوه ای اومد رو تن سونیک و سونیک من رو بوسید، لپام حتی از تربچه هم قرمز تر شده بود! همه ی بچه ها به من و سونیک خیره شده بودند و در همین حین لباس های پرنسسیم روی تنم ظاهر شد. و به آرومی فرود اومدیم روی زمین همه خیلی خوشحال بودن که سونیک زنده هست، و من داد زدم که ❤️عشق داروی همه ی درد هاست❤️ و من و سونیک توی موبیوس ازدواج کردیم و بهترین زن و شوهر برای همدیگه شدیم