ساکورا امی قسمت دو

marie marie marie · 1401/06/15 03:19 · خواندن 1 دقیقه

مثل همیشه برو ادامه مطالب 🌷🌷🌷🌷

منم بهش گفتم کریم اون میخواد فقت شمارو گول بزنه! آخه کدوم آدم عاقلی می‌ره روزنامه های که برای چند سال پیش رو جمع می‌کنه؟ اون هم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت شاید تو راست میگی باید با مامانم صحبت کنم. بعد هم خداحافظی کردیم و ازش جدا شدم، بین راه با یک نفر به اسم آنیا برخوردم 

عکس آنیا

اون ۱۶سالش بود و می‌گفت من توی کلاس آندریمی هستم توی مدرسه after افتر من هم بهش خودم رو معرفی کردم و گفت خوشبختم امی! و بعدش از خودش تعریف کرد تا اینکه رسیدیم خونه، خونه ی آنیا ۴تا کوچه اونورتر بود، کلا دوست های خوبی شدیم تا وقتی که یک روز آنیا مجبور شد با پدر و مادرش گریل خیلی رو ترک کنه و به مترو پلیس برای یک مدتی سفر کنن اما اون خیلی دختر خوبی بود دیگه صبح شده بود ساعت ۶:۵۱دقیقه رفتیم سریع لباسام رو پوشیدم و فقت یک. تیکه نون دهنم گذاشتم و هات داگ دیروز رو گذاشتم توی کیفم و بدون مسواک زدن رفتم مدرسه و توی صف ایستادن مثل بقیه روز ها سالی دوباره توی مدرسه بود. رفتیم توی کلاس و معلم ریاضیمون خانم لوسی به ما یک برگه داد و گفت فردا ۳۰دلار کمک هزینه مدرسه با خودتون بیارید. من با خودم گفتم من پول ندارم غذا بخورم اونوقت ۳۰دلار از کجا بیارم؟ البته مینا و سالی چون خیلی معروف و پولدار بودن کار سختی براشون نبود. اما من گدا بدبخت نمی‌تونستم همچنین هزینه ای رو پرداخت کنم.