رمان رز گمشده پارت ۱
سلام این یک رمان در سبک سریالی اما قسمت قسمتی هست♥️❤️
اگه مشتاق خواندنش هستید برید ادامه مطالب
سال ها گذشته و من الان ۱۶سالمه . از ۱۴سالگی دیگه سونیک رو ندیدم ، طی یک ماموریت! ساعت۳شب با بچه ها بودیم که زمرد سبز رو پیدا کنیم سونیک خودش تنهایی رفت و مارو ترک کرد. الان ۲ساله که اون رو ندیدم، شبا که همه میخوابن من تا صبح براش گریه میکنم؛ به عکسش خیره میشم و با خودم میگم که اون الان کجاست! امروز هم همین قضیه تکرار شد. دیگه ساعت ۶:۳۰ صبح بود از گریه کردن دست برداشتم و رفتم صورتم رو شستم صبحونم رو خوردم و بعد رفتم که تا چند ساعتی چرت بزنم. وقتی که بیدار شدم ساعت ۹ صبح بود. رفتم پای گوشیم، دیدم کریم به من پیام داده. گفته بود: امی! زود بیا مرکز فرماندهی! رفتم لباس هام رو پوشیدم چکشم رو برداشتم و رفتم سمت مرکز فرماندهی و بدون اینکه سلام کنم رفتم روی صندلی مخصوصم نشستم . ناکلز گفت: دوستان آروم باشید ، امروز میخوایم درمورد سونیک که الان ۲ساله ندیدیمش صحبت کنیم و البته یک خبر خوب هم دارم. همه گوش هاشون تیز شد.
قسمت بعدی به زودی💛