رمان رز گمشده پارت ۳

marie · 05:05 1401/05/18

ادامه مطالب لطفا♥️⁠⁠⁠⁠⁠⁠⁠♥️

من واقعا شوکه شده بودم! این واقعا واقعیت داشت؟ چون دیگه ساعت پنج صبح بود گفتم یک چرت مورچه ای با این لباس ها بزنم تاجم رو گذاشتم رو میز و خوابیدم دیگه نیزدیکای ۷صبح بود دیگه بیدار شدم چون زیاد حال و حوصله نداشتم ، چکشم رو برداشتم و با همون لباس ها رفتم مرکز فرماندهی ، همه غرق تعجب فقت رو من و لباسام قفل زده بودن بلیز گفت: تا این موقع عروسی جشنی بودی؟ منم که زیپ دهنم بسته هیچی نگفتم اومدم رو صندلی مخصوصم نشستم همینطوری که نشسته بودم همه داشتن من رو نگاه میکردم که یهویی تیلز آمد و گفت بچه ها زود باشید خودتون رو آماده کنید می‌خوایم بریم دنبال سونیک، که یهویی تیلز چشمش به من افتاد و گفت ایمی اینجا جشن نیست که با این لباس ها اومدی! ناکلز و روژ و چارمی خندیدن ، گفتم سؤ تفاهم شده اما تیلز چون خیلی عجله داشت قبول کرد لباس های پرنسسی و رو در آوردم و توی ساک مخصوصم گذاشتم. و آمده پرواز شدم پرواز شروع شد.... بعد از ۵ساعت رسیدیم اونجا ، بچه ها بصورت گروه های دونفره پخش شدن تا سونیک رو پیدا کنم من با کریم و چیز رفتم اطراف رودخونه وسط جنگل که یهویی!...

برای قسمت بعد منتظر بمانید🎂